محمدبن غسان هاشمی میگوید در یکی از اعیاد مذهبی عید اضحی بخانه مادرم رفتم ، زنی دیدم که نزدیک مادرم نشسته بود اما لباسهای کهنه و مندرس در تن داشت و آثار عفت و نجابت و بزرگی از او ساطع بود .
مادرم گفت این زن را شناختی ؟ گفتم نه .
گفت این زن " عتابه " مادر جعفر بن یحیی برمکی وزیر هارون الرشید است ، من نزدیک رفتم و او را تجلیل و تعظیم کردم و از جریان امر و حالات او جویا شدم ، بعد از نقل مصائب وشگفتیها باو گفتم : مادر از میان تحولاتی که جهت شما پیش آمد کدامیک از آنها عجیبتر و شگفت انگیزتر بود ؟
گفت ای فرزند عیدی چون امروز بر ما گذشته است چهارصد کنیز در اطراف من منتظر فرمان و دستورم بودند و با اینحال من ناراحت بودم و پسرم را بخودم نامهربان خیال میکردم .
امروز هم عیداضحی است که بر من میگذرد و آرزویم در این ساعت این است که دو قطعه پوست گوسفند داشته باشم که یکی را لحاف قرار داده و روی دیگری بنشینم و بخوابم.
محمدبن غسان میگوید من پانصد درهم باو دادم ، باندازه ای خوشحال و مسرور شد که نزدیک بود جان بسپارد . شميم بادرود...برچسب : نویسنده : محمد رضا عارفیان 55555 بازدید : 233